سفــير دانايی، دانايی را هديه می دهد

سال اول

شماره 1

آشنايی با اديان بزرگ جهان

 

 

سفيـر دانايی
نشــريه اينترنتی

مقـــــالات

صفات مشترک ادیان ابتدايی

هندوئیسم و هندوها

بوداشناسی و آيين بودايی

کيش زردشتی

آیین يهوديت

آيين مسيحيت

دين اســلام

كيش زردشتي

"كيش زردشت" و "آيين وديك" هر دو داراي يك رشته ومنشأ واحد هستند و از يك سرچشمه جريان يافته اند. هنگامي كه صحرا نوردان قبايل هند و اروپايي در اوايل هزارة دوم قبل از ميلاد يا حتي پيش از آن در مكاني نزديك سواحل شرقي درياي خزر از يكديگر جدا شدند و دو راه مختلف را در پيش گرفتند؛ يك قسمت كه شمارش افزونتر بود به سوي هند رو آوردند و قسمت ديگر از دره ها و كوهستانهاي شمالي فلات ايران عبور كرده  به آذربايجان و ارمنستان داخل شدند.1 اين جدايي و انفصال طبيعي و موازات هم دو فرهنگ و دو تمدن جدا گانه به وجود آورد.
ساكنان سرزمين ايران، كشوري باير و عريان با آب و هوايي خشك و سوزان، خوي وخلقي خاص خود گرفتند و مردمي واقع بين، باهوش و مستعد و كار پيشه گشتند و بالضروره شباني و كشاورزي اختيار كردند. برخلاف آريانهاي هند كه در آب و هواي مرطوب و گرم و مرز و بومي به كلي دگرگون جا گرفتند و طبيعت انساني ايشان و اوضاع زندگاني محل اقتضا مي­كرد به آسايش جسماني و رخوت  و كم كاري و خيالات  فلسفي و افكار شاعرانه بگرايند. البته اوضاع طبيعي بر فاز فلات ايران به كلي برخلاف احوال كشور هند بود. در آنجا فكر و انديشه در حول و حوش ضروريات زندگاني دور مي زد و مسئله تنازع  بقا و كشمكش حيات بيشتر واقعيت داشت و از اين رو دين و مذهب بر پاية خلق و منش قرار گرفت و مسئله سعي و عمل در انديشة ايرانيان به جاي رياضت و عزلت هندوان مستقر شد؛از اين رو، دين هندو و دين زردشت دو ماهيت مختلف حاصل كردند و در قطب متباين و متضاد قرارگرفتند.
شرح و بيان داستان پيدايش مذهب زردشت كارآساني نيست. مآخذ موجود، برخلاف منابع آيين ودا، چندان روشن و موثق نيستند. كتاب مقدس و آسماني دين زردشتيان "اَوِستا"ست و آن، مجموعه اي مي­باشد كما بيش از مطالب مختلف كه بدون ارتباط و التصاق با هم آميخته شده و در حقيقت، باقيمانده از مجموعة بزرگتري از يك ادبيات باستاني و كهنسال است كه قسمت عمدة آن از ميان رفته و نابود شده است.  مهمترين قسمت اوستاي موجود در زمان ما"يَسنا" است و آن مشتمل بر"گاتها"، يعني سرودهاي خاص زردشت مي­باشد كه به لهجة محلي بسيار كهنسال (نزديك به زبان ودا) نگاشته شده و بعضي اطلاعات موثق و معلومات مطمئن در باب حيات و انديشه هاي زردشت از آن به دست مي آيد. قسمتهاي ديگر اوستا يعني "ويسپرد" ، " ونديداد"،  "يشتها" (نغمات ستايش) و "خرده اوستا" (اوستاي كوچك) در مرتبة وثوق و اعتماد به پاي يسنا نمي­رسند؛ زيرا آن بخشها در قرون بعد تأليف شده و بيشتر در معرض قبض وبسط زندگاني جهاني قرا گرفته بوده اند.
در اینجا نخست به شرح سر گذشت زندگاني و بيان تعاليم زردشت می پردازيم و آنگاه تغييراتی كه در دين او در گذر روزگاران رخ داده، بيان می كنيم .

حيات زردشت و تعاليم او
زندگاني زردشت: ظاهراً زردشت دهقان­زاده‌اي بوده كه از تبار و ريشة آريایي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او می­توان استنباط كرد اين است كه نام او "زور واستر" (اين تلفظ يوناني ‌كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن" زراتشتر" كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخيرآن «اشترا» به معناي شتر است. براي اين نام گذاری،دلایل مختلف ذكركرده اند كه ازآن جمله «داراي زرد اشتران»يا «صاحب كهن شتران» مي باشد.
تاريخ حقيقـي تولـد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني، تولد او را در حدود 660ق.م. نشان مي­دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد، اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه برآنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديم تر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق.م. مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده؛ بعضي گويند در ناحية ماد (آذربايجان )، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي درغرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است .
روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه و زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي­باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد، وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رأفت و دربارة جانوران  محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق ضمير او را پيوسته مشوش مي­داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد.
گويند روزي در انجمني از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش روان باشد، چيست؟ در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهارپايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوها بهترين كارهاست» زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه درخور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است می توان پذيرفت، مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي از آن بيزار».
درمنابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند، گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بُن غاري، درون كوهي به سر آورده، به خاموشي مطلق مي گذارنيد. آوازة كار او شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذارنيده و جز پنير، طعامي نخورده است.
چون زردشت به سي سالگي رسيد - سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابغ مذهبي دروة بروز بحرانهاي فكري است - مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده­اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا در نزديكي موطن خود بود؛ ناگهان خيال شبحي كه بلندي قامت او نه برابر انسان متعارف بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن ) يعني «پندار نيك » نام داده اند. پس فرشته با او گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعود كرده، در پيشگاه اهورا مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد و خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت می کنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين درون آمد، ساية او محو گرديد؛ زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس از اهورا مزدا به او تعليم داد و او را به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعاليم و تكاليف آيين بهي را به عالميان بياموزد.
از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان ) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هركدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.
در گاتها، كه ظاهراً كلمات خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق از زمان او به جاي مانده، از آن جمله يك جا مي­گويد:«من مانند و خشور پاک تو را، اي اهورا مزدا مي ستايم وقتي كه وهومنه نزد من آمد و از من پرسش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگارچيست؟ من به اوگفتم: من زردشتم، دشمن دروغ، كه تا غايت توانايي وجود،با دروغ نبردمي­كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و درآنجا تورا ای مزدا ستايش خواهم كرد، و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.
تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را، ای اهورا مزدا مي­ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من آمد و از من سئوال فرمود: آهنگ چه كاري دارم؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي­كنم. راستي را به من نشان ده  تا او را بطلبم!
چون تو به من گفتي به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش»2 گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.
ازآن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي­ديد. پس از اين مكاشفه، بي درنگ تعليم خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد، چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرارگرفت؛ يعني روان پليد، نگره مينیو او را وسوسه مي­كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان درعقيدت خود پايدار بود و پاسخ مي گفت :«ني! من از دين بهي و راستي بر نمي گردم، هرچند جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تابم ».
عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام "ميدينيمائونها" بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ريشتاسپ3 راه يافت.
مدت دو سال، زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. ويشتاسپ كه به ظاهر مردي پاكدل، خالص عقيدت و نيكومنش بود، با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنها را كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخواستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند؛ سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزه اي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسپ، موسوم به هوتا ئوسا، نيز از او حمايت و پشتيباني مي كرد، بالاخره شاه به دين او درآمد.
گرويدن شاه به زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبرِ بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش اسفنديار از پيروان مؤثر و نيرومند زردشت شدند. دو بردار از طبقه نجبا واشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دخترخود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پوروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود درآورد. از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند؛ در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اهورامزدا در ميان ايرانيان  بگذرانيد . دراين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان برپا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند،درهم شكست؛ اما جنگ دوم برحسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحله هفتادو هفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه فيروز گرديد، ليكن عاقبت كشته شد و نویسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني برآن پيامبر يزداني تاخته، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.

تعاليم زردشت: ديني كه اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. وي مانند موسي، نبي موحد عبراني، خود موجد و شارع ديني نوين گرديد، هرچند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشینيان را پايه و مبناي تعاليم خود قرار داد.
زردشت خداي معبود و متعال كيش خود را "اهورامزدا" يعني خداي حكيم، لقب داده. اين نام گذاري اختراع او نبوده، بلكه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شك اهورا مزدا را همگي خداي عالم و خلّاق و نظّام طبيعت مي­داستند و آن هم خدايی است كه نزد آرياييهای هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستايش عام و خاص بوده است و معلوم می­شود كه عشيره و قبيلة زردشت سالها قبل از او به اين خداي متعال و نيكو نهاد اعتقادي قديم داشته اند، ولي طوايف آريایي نژاد ايران ديگر او را به نام وارونا نخوانده اند.
بسياري از ارباب تحقيق و دانشمندان در بررسي هايي كه از اوصاف و حالات اهورامزدا از ديدگاه ايرانيان کرده اند، برآنند كه زردشت اهورامزدا را درگاتها خداي بزرگي دانسته است كه آسمانها را مانند ردا و جامه بر اندام خود پوشانيده؛ از اين رو، اين نتيجه را استنباط کرده اند كه آن لقب براي احترام و تجليل به جاي نام قدیم باستانی استعمال شده است؛ همان طور که در هند نیز لقب شیوا  یعنی "مبارک" به جای نام ديرين و كهن رودره معمول گرديد. به هر حال در آن زمان لقب اهورا مزدا براي توصيف جلال و عظمت آن خدا به كار رفته است واهورامزدا درست همان ‌كلمه­اي ‌است ‌كه ‌به زبان ودايي، اشورا تلفظ می شود كه ‌به معني «صاحب» يا «خداوند» است و اين عنوان در نزد تمام قبايل قديم هند و اروپايي براي خدايان علوي، يعني ديوه ها، به كار  مي رفته است.
مطالعة تغيير اساسي و القاب خدايان، كه ازطرف زردشت در ميان آرياييهاي ايران و پيشوايان فرهنگ ايشان و همچنين در بين آرياييهاي هند و برهمنان به عمل آمده، قابل توجه و درسي سودمند است. آرياييهاي قبايل هندو اروپايي درهر دو سوي جهان براي خدايان خود نامي واحد داشته اند. ارواح مقدس علوي را ديوه مي گفته اند. چنان كه ژرمنها و سلتها آن را ديوين و انگلوساكسونها ديتي يا ديوينيتي ياد کرده اند و از طرف ديگر در هند، كه تحت تأثير تغييرات و تلونات فراوان طبيعت قرار داشته اند، مفاد همين قدرت عظيم غيبي را براي نيروي مضر استعمال كردند و منحصراً ارواح شرير موذي را به اسوار ملقب ساختندكه داراي قدرت بي پايان و جاويدي و موجب خرابي و مضراتند.
اين انتقال معني در اين كلمه روي داده يعني به تدريج از مفهوم اصلي منحرف شده و مفهومي ثانوي حاصل كرده است از مطالعة سرودهاي قديمتر و جديدتر ودايي اين تحول و انتقال به خوبي معلوم ومشهود می شود. در ايران، زردشت درست، طريق مخالف را پيموده كه درصورت  و معني اصطلاحات و اسامي و القاب، با مفاهيم هندوان ضديت دارد. مزدا را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرارداده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متصف است. ولي از آنجا كه بيم داشته است مبادا عامه مردم حق مزدا را به درستي نشناسند و تحت تعليم پيشوايان دیني قديم (مغان) قرار بگيرند، چاره اي انديشيده است. مغان باستان يك عده ديوه‌ها (ديوها) يا ارواح علوي الوهي را، كه هريك نزد آرياييها به اسمي جداگانه موسوم بوده اند، مي پرستيده اند و همچنان آتش را ستايش مي كرده، شراب عصارة هوما را مي­نوشيده اند و از اين رو، به عظمت و جلال خداي اهورا پي نمي برده­اند. مغان باستان از اين اشياء مقدس براي ساحري و جادوگري خوداستفاده مي­كرده اند. همچنين قبايل صحراگرد و كوچ نشين توراني كه آفت جان مردم كشاورز و دهقان و شهر نشين ايران بودند، اين ارواح متعدد را قبول كرده و پيش از آنكه به داخل سرزمين ايران يورش آرند، براي كسب فيض به نام آن ديوها قربانيها نثار مي­كرده اند. از اين رو زردشت براي جلوگيري از اين خطا طريقي انديشيد و آن اين بود كه با صراحت اعلام فرمود: اين ديوهاي معبود مغان و تورانيان، همه ارواح شرير زيانكارند كه با ارواح نيك و روانهاي خير و نيكوكار در ستيز و آويز مي باشند. آنها پدر دروغ و فريبندة نهادهاي ناپاك مي باشند و مصدر شر و بدي و زشتكاري اند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز ميدارند. پس، عبادت آنها را منع فرمود.
چون زردشت عقيدة اكثريت عوام و دين عاميانه معمول زمان را منكر گرديد، آيين نوين خود را بر روي چند اصل و اساس برقرار فرموده و خلق را به قبول آن خواند، از اين قرار:
1. به پيروي مكاشفات و الهامات، خويشتن را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام كرد و درگاتها تكرار فرمود كه خداوند او را برانگيخته و مأمور ساخته، ودين او  بهترين و كاملترين اديان است.

2. از آن همه ارواح متعدد، تنها يك روان خوب ونيكو را كه اهورامزدا بود پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست و آفريدگاردانا و برترين روانهاي علوي قرارداد كه ابدالاباد با بدي و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستي و راستگويي رهبر است ، و برخلاف عقايد بعضي متأخران جماعت زردشتيان، آن پيغمبر باستاني گفت كه: بر حسب مشيت و ارادة متعال اهورامزدا تمام موجودات آفريده شده­اند و چنان که در آیه آخرین از گاتها صراحت دارد،اهورامزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو می باشد.
كيست كه از نخست راستي (آشا) را آفريد؟ كيست كه خورشيد و اختران را آفريد؟ كيست كه ماه به نيروي او بدر تمام می شود و آنگاه دوباره هلالي مي گردد؟ ... كيست كه زمين را نگه مي­دارد واز فرو افتادن باز مي­دارد؟ كيست آن هنرمندي كه روشنايي وتيرگي، خفتن و برخاستن را آفريد ؟... كيست كه آب و درختان را آفريد؟ كيست كه به ابر و باد جنبش داد؟ كيست كه با مداد و نيم­روز و شب را آفريد تا مردم را به هنگام به كار بخوانند؟ من بدين همه چيزها تو را شناختم، اي مزدا، اي آفرينندة همة چيزها، به ياري روان فرخنده.
1. اهورامزدا ارداة قدوسي علوي خود را به وسيلة روحي مقدس و نيكو نهاد از قوه به فعل مي آورد كه آن را "سپنتامينو" ناميده است و اعمال الوهي او به دستياري ارواح مقدس، كه" امشاسپنتا" گفته می شود، اجرا مي­گردد (در زبان پارسي بعداً آنها را امشاسپندان ناميده­اند) و اين فرشتگان هر يك با حالات وصور فعاليت ذات الوهي نام و معنايي جداگانه دارند؛ چنان كه يكي را وهومنه (بهمن) ناميد كه به معناي«فرشته پندار نيك و نهاد خوب» است، ديگري را آشا (ارديبهشت) يعني «فرشته راستي و عدالت » ديگري را خشترا (شهريور) يعني «فرشته نيرو و قدرت كامل » ديگري راه ورواتات (خرداد) يعني «فرشته رسايي و كامروايي» ديگري را آرمايتي (اسفند ارمذ) يعني «فرشته شفقت ولطف وباروري» وديگري را امرتات (امرداد) كه به معني «بقا و جاوداني » است.
از آن ميان آشا در ريگ-ودا به نام ريتا نيز مذكور است و همة اين امشاسپندان از آثار لطف و احسان اهورامزدا مي­باشند كه به آدميان اعطا فرموده است و هر يك از آنها حقيقت يا قوة مستقلي مي­باشد. البته اين روانهاي جاويدي ( فرشتگان آسماني ) داراي صفات مطلق الوهي هستند و نمی توان به درستي پي برد كه انديشه و تصور زردشت دربارة هر يك ازآنها به طور مطلق چگونه بوده است . آيا آنها خرد و هوش و هنگ و ( ژني) لطيف و پسنديده هستند كه از اهورا مزدا تراوش كرده اند و سپس داراي وجود محدود و شخصيت فردي تبعي گشته اند يا آنكه فقط به ارادة اهورامزدا به طور اطلاق و جود يافته و داراي يك نوع ذات كلي گشته اند.
بعضي حالات و ارادات الاهي ديگر نيز از اهورامزدا ناشي و صادر گشته است كه از امشاسپندان جدا مي­باشد، مثل سروش ( فرشته اطاعت و فرمانبرداري) يا فرشته نگاهبان گاو با نام گئوس اوروا و غيره كه هريك نام و عنواني جداگانه دارند. ولي وجود همه آنها در طبع ذات مقدس اهورامزدا قرار گرفته و مانند عامل و آلت كار و افزار افعال او هستند كه بر حسب مشيت نفساني او به وجود آمده اند. خلاصه آنكه دين زردشت يك گونه يگانه پرستي و توحيد است كه متضمن اعتقاد به اراواح متعدد مقدس غيبي ازلي نيز مي­باشد.
1. با آنكه اهورامزدا در عرض جلال خود هيچ ضد و ندي ندارد، مع ذلك زردشت معتقد است كه در برابر هر نيكي يك بدي موجود است، چنان كه در برابر آشا، يعني راستي و حقيقت، دروغ و باطل جا گرفته، و دربرابر حيات و زندگاني موت ومرگ. به همين قياس در برابر روح مقدس پاك سپنتامينو، روح شرير و ناپاك انگره مينو جاي دارد  كه به معناي (روان پليد) است. از فحواي كتاب گاتها مشهود است كه زردشت همان طوركه دائماً درعالم طبيعت به تنزيه و تطهيراز عناصر بد و وجود ناپاك دعوت می کند، در حيات انساني نيزآدميان را به روش راستي و نيكي و پرهيز از بدي ودروغ مي خواند و  بر آن است كه اين ضديت و دوگانگي بين دو عنصر – بدي ونيكي – هم از ابتداي خلقت وجود داشته است.
«اينك دوران نخستين در عالم شهود ، مانند دو همزاد جلوگر گشته اند يكي نيك و يكي بد ، در پندار و گفتار و كردار. دانايان از اين دو، نيكي را برگزيده اند و ابلهان بدي را اختيار كرده اند. روز نخست كه اين دو روان همزاد با يكديگر پديد آمدند، يكي حيات هستي را برقرار كرد و ديگري فنا و نابودي را، و سرانجام جايگاه جاويدي بدان ( دوزخ ) بهره پيروان دروغ خواهد بود. ليكن انديشه پاك و جايگاه جاويدي نيكان يعني بهشت نصيب پيروان راستي خواهد شد. از اين دو روان، همزاد آن كه يكي سفلي وپيرو دروغ است همواره چيزي هاي  بد را برمي­گزيند­، ولي آن ديگري ،كه پاك و علوي است، خواستار راستي وخوبي مي باشند».

همچنين جايي ديگر گويد: از دو روان همزاد درآغاز آفرينش جهان، آن يك كه پاك ونيكوكار است به ديگري كه دشمن او بود چنين‌گفت: «تا آخرين روز،نه درجهان كنش و گويش ومنش، و نه درعالم ارواح و اجسام، ما دو دوران با يكديگر هماهنگ نخواهيم شد».
از اين قرار از همان روز آغاز جهان كه روان نيك و طاهر از اهورامزدا تراوش كرد، با معاندت و تباين روح ناپاك پليد روبه رو گرديد. اين روان پليدف همان است كه در ازمنة بعد به نام شيطان ملقب شد. نصوص كتب زردشتي دربارة حد مسئوليت اهورامزدا درمسئله ايجاد روح شرير بسيار مهم و غير مشخص است؛ معلوم نيست  كه انگره مينيو ،يعني «روان پليد» هم از روز ازل با اهورامزدا  متفقاً به وجود آمد يا آنكه اهورامزدا بعداً او را آفريده است به عبارت ديگر آيا اهورامزدا روان ناپاك اهريمني را خلق كرد يا آنكه انگره مينيو موجودي بود پليد و مزدا او را كشف فرمود. از اين رو، هرجا كه خوبي بود ،بدي را در مقابل معيت ساخت و هرجا كه روشنايي بود ، تاريكي را در برابرش پديدار نمود. گرچه ظاهر سرودهاي گاتها روي هم رفته مبتني بر نظرية دوم است، ولي درست معلوم نشده كه در ساير نصوص اوستا اين معني چگونه تبيين گرديده و چگونه روح نامقدس و روان پليدانگره مينيو به صورت شيطاني درآمده است كه همواره با اهورامزدا كه خود خالق و سازندة اوست در ستيز و پيكار است.
1. نقطة اصلي و پاية اساسي اخلاق در آيين زردشت برروي اين قاعده است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد يك ميدان نبرد و نزاع دايمي بين خير و شر است و سينة آدمي تنوري است كه آتش اين جنگ همواره درآن مشتعل مي­باشد. روزي كه اهورامزدا آدمي را بيافريد او را آزادي عمل عطا كرد كه خود عمل خود را بگزيند، يعني داراي نيروي اختيار گرديد كه بين دو راه خطا و صواب، هريك را بخواهد انتخاب كند؛ هرچند اهورامزدا به وسيلة نيروي نيكي، يعني سپنتا مينو، ونيز به دستیاري وهومنه هميشه آدمي را به سوي راستي مي­كشاند، ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگره مينيو نيز در او ظهور يافته، در خاطر او همواره وسوسه می کند؛ از اين رو، تكليف و وظيفة هرفرد بشر آن است كه در دل خود ما بين آن دو منادي يكي را اجابت كند، فرشتة نيك را اطاعت كرده، خوبي را اختيار كند و يا آنكه سخن ديو را شنيده، راه بدي را برگزيند. البته نيكان بدي را نمي پسندند.

2. اما خيروشر دركتب زردشتي چنان كه بايد به وضوح تعريف نشده­اند؛ البته از متن گاتها، كه سرودها و مناجاتهایي بيش نيست و كتاب كلامي و فلسفي روشني نمي­باشند، انتظار تصريح و بيان روشني در اين باب نمی توان  داشت، ولي به موجب آنچه از فحواي آن مستفاد می شود، می توان اختلاف علمي واضحي بين خطا و صواب تشخيص داد؛ مثلا مردمان نيكوكار و صائب در ديدة زردشت كساني هستند كه به دين بهي ايمان مي­آورند، و آدميان بدعمل و خطاكار آنانند كه از آيين مزدا رو گردانند؛ خاصه آنان كه كيش قديم عوام را كه عبارت از پرستش ديوها باشد اختيار كرده اند. از متن گاتها به خوبي معلوم می شود كه ديوها در صف نيروي انگره مينيو قرار دارند و درنتيجه هر كس كه آنها را پيروي و متابعت كند در زندگاني خود در عداد بدكاران و شريران منسلك می شود. اين گونه كسان نابكار را نبايد رها كرد، بلكه بايد با اسلحة قتال و آلات رزم با آنها پيكار نمود. از اين قياس، طريق خوبي  و خير آن است كه مردم هميشه راستگو باشند و پيروان آشا و وهومنه را ياري كنند، و راه بدي و شر آن است كه با بدان و بدكاران همكاري كنند و به ‌آنها هدايا و عطايا تقديم دارند. خير و صواب از ديدگاه علمي زردشت آن است كه زمين را كشت و زرع كنند و غلات و سبزيها را بپرورانند ، گياهان زیان بخش و علفهاي هرزه راريشه كن كنند، اراضي باير را آباد كنند و زمينهاي خشك را آب دهند، جانوران سودمند به ويژه گاو را كه براي كشاورزان حيواني مفيد است ، به مهرباني و شفقت نگاه دارند و علوفه دهند. خلاصه آنكه آدم خوب و نيكو كار هميشه راستگو و از دروغ بيزار است، برخلاف آدم بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشة خود مي­سازد و ابداً پيرامون عمل كشاورزي و زراعت نمي­گردد. زيرا انگره مينيو هميشه با اعمال فلاحتي سود بخش دشمن است و دروغگويان هميشه مانع كار دهقانان راستگو مي­شوند و نمي گذارند آنها مزارع را آباد كنند و مواشي و دواب را پرورش دهند.
بديهي است قبايل و عشاير صحرانشين توارني نژاد، زشت ترين صورتي از عمال روان پليد مي باشند و هنگام هجوم وايلغار به شهرنشينان و دهقانان براي ديوهاي نابكار قربانيها به عمل مي آورند و جانوران بي آزار را به بهانة قرباني در برابر معبد ديوهلاك می کنند؛ پس آنگه به مزارع سرسبز تاخته، محصولات و اشجار را نابود می کنند، البته ايشان پيروان ديوانند.
زردشيان قديم درمناجاتهاي خود مي­گفته اند:
من ديو را دشمن مي دارم و مزدار را مي پرستم، من پيرو زردشت هستم كه دشمن ديوان و پيامبر يزدان بود. روانهاي مقدس جاويدي امشاسپندان را مي ستايم و نزد خداوند دانا پيمان مي بندم كه هميشه نيكي و نيكوكاري پيشه كنم، راستي را برگزینم، بافره ايزدي بهترين کار را در پيش گيرم، دربارة گاو كه از عطاهاي خير فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلكي و پرتوهاي آسماني را که منبع فيض يزداني اند محترم شمارم . من آرمايتي را كه پاك و نيكو ست بر مي گزينم، اميد كه او از آن من باشد و از دزدي و نابكاري و آزار به جانوران و ويراني و نابودي ديه ها و شهرهايي كه مزداپرستان در آنها منزل دارند، بپرهيزم .
1. از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش زردشت  چيز مهمي باقي نمانده؛ همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آرياييهاي قديم را، كه مبتني براعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته ،به كلي منسوخ فرموده است . تنها يك رسم و يك عبادت اززمان زردشت باقي مانده است و آن چنان كه گفته اند اين است كه وي درهنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد. در يكي از سرودهاي گاتها آمده است كه زردشت مي­گويد:«هنگامي كه بر آذر مقدس نيازي تقديم مي كنم خود را راست كردار و نيكو دار مي­دانم» و درجاي ديگر آتش را عطية يزدان مي شمارد كه اهورامزدا آن را به آدميان كرامت فرموده است. ولي بايد دانست كه زردشت خود آتش را نمي پرستيده و برآن عقيده اي كه پيشنيان  و نياكان او دربارة اين عنصر مقدس داشته اند، نبوده است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانسته است كه به وسيلة او به ماهيت و عصارة حقيقت علوي خداوند دانا پي می توان برد . اين است آنچه به طور خلاصه می توان از منطق و فلسفة زردشت استنباط كرد.
2. سرانجام، اين نبرد و تنازع بين خير و شر چگونه خاتمه خواهد يافت ؟ آيا مخالفت و پايداري شر محض(ديو) در برابر خير محض (اهورا) ابدالاباد برقرار است؟وآيا انگره مينيو،يعني اهريمن دروغگوی جاويدان ،آدميان را به وادي ضلالت گمراهي مي برد؟ يا آنكه براي اين جنگ، خاتمه و نهايتي است.
هر چند زردشتيان در ادوار بعد به معاني و تفاسيري مبتني بر سهو و اشتباه در مورد اين اصل پرداخته اند، آنچه مسلم است اين است كه زردشت بي هيچ شك و شبهه ‌اي معتقد بوده كه چون دور زمان تكميل شود، اهورامزدا فيروز و بر خصم ناپاك وزشتكار خود چيره خواهد گرديد و به هيچ وجه بر آن نبوده كه نيروي تباهكار پليد اهريمني مانند قوة روانبخش نيكي و پاكي، ابدي و جاويد باشد. زردشت به حد كمال داراي روح اميدواري بوده و ايمان داشته است كه سرانجام خوبي  بر بدي مظفر و پيروز خواهد گرديد.
دين زردتشتي نخستين مذهبي است كه در جهان از مسئله حيات عقبي و مسئله قيامت سخن به ميان آورده و مسئله آخر الزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است. برحسب تعاليم آن پيامبر ايراني، چون روزي اين جهان هستي به آخر برسد، رستاخيز عام واقع خواهد شد. در آن روز خوبيها و بديها را شمار خواهند كرد و براي امتحان بدكاران و نيكوكاران جايگاهي پر از آتش و آهن گداخته به وجود مي­آيد و بدان و زشتكاران را درآنجا خواهند افكند. بدان و اشرار جاويدان درآنجا مدام به سوز و گداز عقاب می شوند، لكن نيكان و ابرار، آتش را گوارا و مهربان مي یابند و آن عنصر سوزان بر پيكر ايشان خوشتر و گوارتر از شير می شود. ولي از كتاب گاتها درست مفهوم نمی شود كه آيا خود روان پليد نيز در آتش دروزخ، ابدالاباد، باقي خواهد ماند يا آنكه ازآنجا بيرون آمده ،به جايگاه دروغ خواهد رفت؟
اما شمار و اعمال و داوري بين كارهاي زشت ونيكو:  از همان كتاب به طور مبهم چنين بر مي آيد كه اندكي بعد از مرگ، محاكمة مرده آغاز می شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد شد تا آنكه روز رستاخیز درآخر الزمان برپا شود. البته آيات گاتها در اين باب بسيار مهم و مجهول است و آن را می توان چنين تفسير كرد كه هر روان، خواه خوب يا بد در روز قيامت از فراز پل‌ چينوت (صراط)، يعني «پل جدا كننده» عبور كند. اين پل بر روي دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به دوازة بهشت منتهي مي­گردد.
درروي اين پل نامة اعمال آن روح خوانده می شود و سراسر كارهاي او را در دو كفة ترازو مي­گذارند كه شاهين آن در دست اهورامزداست. اگر كفة نیکی ها بر كفة بدیها بچربد، هر آينه آن روان به سوي بهشت مي خرامد ،لكن اگر كفة بدیها فزوني گیرد، او را به قعر دوزخ مي افكنند. نيكوكاران به هدايت زردشت ازآن پل به سلامت وآساني مي گذرند،لكن بدكاران راهي ومفري جز فرو افتادن به اعماق هاويه ندارند. زردشت مي گويد:   ارادة هرآدمي تنها عامل تعيين سرنوشت نهايي اوست وبس . وي دربارة شرابدي چنين گفته است:
«روان پاك يا نفس پليد4 انسان هنگامي كه به پل جدا كننده مي رسد دچار شكنجه وعذاب خواهدگرديد و در خانة دوزخ زنداني خواهد بود ».
گمراهان خطاكار كه در برابر وجدان خود محكوم به گناهند به پاي خود به سوي سرنوشت خويش مي روند.
برحسب گاتها دوزخ يا «خانة دروغ » مكاني است كه «جايگاه ناخوشي» ناميده می شود.در آنجاست كه پندار نابكار و انديشه هاي نادرست جاي دارد، سرزميني است كه بويي گند ازآن بر مي­خيزد و پر است از چركي و پليدي واز اعماق ظلماني آن فرياد شيون و نالة غم به گوش مي رسد وهركس درآنجا بيفتد يكه و تنها به شكنجة  جاويدي معذب است. برخلاف، راستكاران در آن سوي پل درخانة نغمات كه به گفتة گاتها بهشت برین است جاي مي گزينند و آن مكان «جايگاه خوشي» است و «سرزمين نغمه ها» و پندارهاي پسنديده كه آفتاب هيچگاه درآنجا غروب نمی کنند و نيكوكاران در آنجا از بركات و طيبات روحاني برخودارند و با ياران و همنشينان سعادتمند روزگار مي­گذارنند.
از سخنان زردشت چنين استفاده می شود كه وي از روي دل خلوص جان، ايمان داشته است كه دين بهي و آيين مزدا عاقبت پيروان و گروندگان بسيار خواهد داشت و سرانجام بر عامل شر و اهريمن چيره و كامياب خواهد گرديد و اميدوار بوده است كه برخي از پيروان اهورامزدا مانند خود او بعدها براي نجات و رهبري فرزندان آدم خواهند آمد، وي نجات دهندگان آينده را سوشيانت ناميده است. با آنكه زردشت شك نداشته است كه اهورامزدا آخر الامر كامياب و فيروز است، مع ذلك مي گويد: مبادا اين مردم كه شاهد منازعه و جدال بين راستين و دروغ هستند، راستي را فروهشته و دروغ را برگزينند.
اين است خلاصة آييني كه در آن زردشت تعاليم خود رابراي نجات سعادت ابناي بشر، بر روي دستور نبرد دو عامل خير و شر، بنياد نهاده است.

آيين اوستا در ادوار بعد
از قطعات مختصر و كوتاهي كه از آثار باستاني زردشتيان عهد قديم در دست است اطلاع مبسوطي از چگونگي انتشار آن دين برفراز فلات ايران ودر دامنه هاي كوهستانهاي غربي (پاطاق) نمی توان به دست آورد، ولي معلوم است كه درهنگام تأسيس و بسط سلطنت كيان، شاهنشاهان پارس آن را دين رسمي دربار قرار دادند و آن دسته ازشاهان ايران، كه بعد از كورش كبير - فاتح بابل در 538ق.م. وکسی كه امپراتوري كلدانيان را خاتمه داد -آمدند، به آن دين گردن نهادند. جريان وقايع درآن زمان سراسر مبتني بر حدس و مظنه است. همين قدر روشن است كه آيين زردشتي در ميان شاهزادگان و بزرگان آريايي نژاد به سرعت انتشار يافته و مسلماً درآغاز در بين آنها بر سر آن آيين جنگهاي شديد نيز به وقع پيوسته است تا انكه سرانجام در ايالت ماد (شمال غربي) ايران پيروان زردشت غلبة نهايي حاصل كردند و جماعت مغان درآن ناحيه به قبول و پشتيباني آن آيين تسليم شدند.
منشأ و هويت اين جماعت مغان تا حدي در پردة ظلمت تاريخ پنهان است. به ظاهر آنان از ريشه و اصل آريايي نبوده اند، ولي در ممالك و سرزمينهاي غربي ايران حتي در اورشليم، مركز يهود، معروف بوده اند و مهارت ايشان در صنعت سحر و جادو مشتهر بوده است (لغت ماژيك بدون شبهه از ريشة كلمة «مغ» اشتقاق يافته). دربابل حتي قبل از فيروزي قطعي كورش درآن شهر، مغها معروفيت زيادي داشته اند. ظاهراً در هنگام ظهور زردشت اين جماعت نخست برخلاف او برخاسته، ليكن بعد از چندي براي حفظ وضع اجتماعي و رواج صناعت خود بهتر آن ديده اند كه به درون حلقة آن دين درآيند و خود زمام پيشوايي و علمي روحاني آن آيين نوين را در سراسر ممالك خاورميانه در دست بگيرند.
كورش كبير خود زردشتي بوده است. ليكن به علل سياسي درآن دين چندان تعصب به خرج نداد وهنگامي كه سرزمين کلدانيان در قلمرو سلطنت او در آمد، مذاهب بابليها و عبادت مردوخ خداي آن شهرعظيم را حرمت نهاد. لكن شاهنشاهان ديگر ،جانشينان او ،مانند داريوش اول و خشايار شا، اين روش اعتدال را ترك كرده اند و به وضوح و صراحت تمام عبادت اهورامزدا را پيش گرفته اند و نام او را مانند خداوند زمين وآسمان در كتيبه هاي متعدد خود ثبت كرده اند. هرچند عقايد ايشان درست با مبادي زردشت، بنا برآنچه ازگاتها مستفاد می شود، منطبق نبود، ولي تحقيقاً پادشاهان هخامنشي در ايمان به اهورمزدا و فرشتگان او پايدار و محكم بوده اند. در آن زمان كه داريوش و خشايارشا به فتح روي زمين كمر همت استوار كرده بودند، با نيروي ايرانيان به اقليم اروپا حمله ور گشتند و خشايارشا كشور يونان را فتح كرد و اگر حادثة شكست سالاميس از پيشرفت او نشده بود، هر آينه دين زردشت در سراسر مغرب گسترده و عالمگير مي شد؛ با اين همه، در همين زمان قليل دين زردشتي به اوج عظمت خود رسيد و درجهان معروف شد و درافكار و تعاليم شارع و باني آن تغييرات و تعديلات بسيار روي داد و مبادي او بر حسب ضرورت و مقتضاي احتياجات زمان رنگ ديگر گرفت.
تحولاتي كه درآيين مزديسنا روي داد، آن دين را به صورتي درآورد كه به حقيقت ، سرگذشت آن دورنماي مذهب  و دين منظمي است كه به فداركاري شارع آن دين و سلامت و استحكام فلسفة زندگي به وجود آمده، ولي تحت تعاليم روحانيان و پيشوايان و حمايت پادشاهان و فرمانروايان صورت ديگري حاصل كرده است. آن سرگذشت به طور خلاصه از اين قرار است:
نخست يك سلسله اوصاف علوي ومقامات دربارة شخص زردشت پيامبر، كه واضع آن مذهب بوده، قايل گرديدند و به آن فرد انساني كه درگاتها به لقب «شبان فقرا» نمايان می شود، جنبة الوهيت دادند و از او قوا و معجزات فوق الطبيه نقل كردند و در اطراف او سرگذشت و روايات عجيب بسيار به وجود آمد. گفتند او بود كه آسمان و زمين را به حركت در آورد و سه هزار سال قبل از وي، گاو، نخستين افسانه اي از ظهور او بشارت داد و دراعصار زرين باستاني، پادشاهي به نام ييما به گروه ديوها و عيد داد و آنان را آگاه ساخت كه دورة قدرتشان رو به پایان است. پس، چون ديوها و اهريمنها از اين خبر آگاه شدند درصدد بر آمدند تا بتوانند از پيدايش زردشت جلوگيري كنند. عظمت و جلال اهورا مزدا بر سرنوشت زردشت نمودار گرديد و چون هنگام ظهور او در رسيد مادرش را تاب و توان بخشيد تا او را در رحم خود بپروراند و شربتي از برگ و ساق گياه مقدس «هوما» با «فَرَوشی » آميخته گشت و والدين او آن را با شير مخلوط كرده، بنوشيدند، و هر چه ديوها كوشيدند كه ان شربت را كه شامل جوهرة لطيف علو وجود زردشت بود، تباه سازند، نتوانستند و نطفة آن كودك قدوسي با آن منعقد شد. چون هنگام ميلاد او در رسيد سراسر عالم طبيعت به وجد و سرور درآمد و چون زاييده شد، برخلاف ديگر كودكان، به آواز بلند خندان گشت. پس، او را انواع ديوان و عفريتان اهريمني از هرگونه احاطه كردند و پدرش، كه وي را به زور ساحري و جادويي از حال او غافل كرده بودند، فرزند را رها كرد و نزديك بود كه آن كودك نوزاد در مهد خود نابود شود و طعمة حريق گردد، ولي اهورمزدا  او را پاس داشت. وقتي اهريمنان يك رمه گاو را بر فراز گهوارة او روان كردند و ديگر وقت يك گله اسب را به سوي جايگاه او به جنبش درآوردند، ولي در هر دو موقع پيشاهنگ گاوان و اسبان بر فراز اندام آن كودك قدوسي ايستاد و او را از آسيب سم اسبان و لگد گاوان حفظ نمود. ديگر بار او را درغاري كه كنام ماده گرگي بود كه زادة او كشته شده بود نهادند، ولي گرگان او را نگهباني كردند و ميشي با پستانهاي خود در همانجا او را شير داد و وي پرورش يافت. از دورة شباب او نيز خوارق عادات‌بسيار روايت كرده اند. دركتاب زردشت نامه، كه حدود1200 ميلادي از روي اسناد و منابع كهن تأليف و تدوين شده، مسطور است كه وقتي زردشت اسب محبوب پادشاه ويشتاسپ  را به اعجاز شفا بخشيد و آن چنان بود كه درآن موقع بزرگان و اشراف (كاويها) با روحانيان و مغان (كارپانها) توطئه چيده او را به زندان انداخته بودند، درآن زمان اسب شاه رنجور گرديد و قوة حركت از او سلب گشته، برزمين افتاد و چهار دست و پاي خود را به شكم فرو برد ، زردشت از گوشة زندان پيغامي به شاه فرستاد كه وي  اسب را علاج تواند كرد به شرط آنكه پادشاه عهد كند در برابر آزاد شدن هريك از ساقهاي چهارگانه آن حيوان، احساني دربارة وي بفرمايد. شاه درحال، زردشت را از زندان به نزد خود طلب كرد و بر شرط او رضا داد و در حال دست راست آن ستور استقامت گرفت، پس سه موهبت ديگر را نيز دربارة او قبول فرمود. زردشت گفت: اسفنديار فرزند مهتر شاه و شاه بانو نيز بايد دين او را بپذيريند و نام كساني را كه به دشمني او توطئه چيده بودند فاش سازد  و آنها را به كيفر برساند. چون پادشاه هريك از اين شرايط سه گانه را به عمل آورد  يكي از ساقه هاي آن ستور صحت يافت و با كمال نيرومندي و سلامت بر سرپاي برخاست. بدين معجزه، پيروان زردشت قوت يافتند و دشمنان او نابود شدند.
دوم انكه انديشة توحيد كه زردشت تعليم داد نيز دستخوش تغييراتي گرديد؛ بنا برآنچه اعتقادات رسمي كتاب اوستا مسطور است، اهورامزدا (كه بعداً به نام اورمزد صورت اختصار يافت ) مانند خداي متعال و برتر از همگان مورد پرستش مي باشد . وي داراي ذاتي متعال و وجودي بي شبه و همال است، و مقام روحانيت و لطف او بالاتر ازآن است كه بتوان براي او تصويري يا تنديسي ازچوب و فلز بسازند. ولي اين نظرية توحيد خالص بعدها تجزيه و انفسام پذيرفت.
عبادات خرافي و مناسك قديم آرياييهاي باستاني، كه زردشت حرام دانسته و آن را دشمن داشته بود، اندك اندك به درون دين او راه يافت و در پيرامون وحدت اهورامزدا آلهة ديگر، داراي صور گوناگون كه همه به نوبت خود داراي توانايي و نيروي فوق الطبيعه بودند، به ظهور رسيدند؛ از آن جمله وهومنه، پيشتيبان شبانان و كشاورزان و خداي زراعت شمرده شد و دهقانان براي او درودها و سرودها خواندن گرفتند، آشا محافظ و حامي آتش شناخته شد و خشترا  پرودگار و نگهبان معادن و احجار گرديد، ولي چون سه امشاسپند ديگر اسامي مؤنث داشتند آنا را فرشتگان مادينه پنداشتند و آرمايتي الهة خاك، هوررواتات الهة آب و امرتات الهة نباتات گرديد.
اعتقادات عامه به اين حد توقف نكرد و اين عناوين مصنوعي به مذاق و اساطير ايشان كافي نيفتاد و به وجود فرشتگاني ازآنها بالاتر به نام يازاتا (يزدانها) قائل گرديدند كه چهل تن از ايشان دركتابهاي ديني زردشتيان نام برده شده­اند. اين يازاتاها همان خدايان بسيار كهن باستاني اعصار نخستين اقوام آريايي هستند كه با هاله اي از مجد و عظمت قديم ديگر بار دركتاب يشت چهره نمايي کرده­اند. و شماره آنها را بيش از صدها و هزارها ياد می کنند و همه داراي صفات ممتاز مي­باشند كه ميراث آريايي هاي ديرين است و با خدايان مذكور در ريگ ودا مشتركند. از جمله اوشا خداي مادينة سحرگاه و وايو خداي باد است. ولي مهمتر و با شكوهتر از آن ميترا خداي مهر است كه ظاهراً زردشت خود او را ياد نكرده، ولي عامة زردشتيان به او همچنان معتقد و دلبسته مانده اند و در نصوص اخير اوستا به عظمت و قوام قويم ذكر شده است. در كتيبه­هايي‌ كه از اواخر عهد هخامنشي باقي مانده، مثلاً كتيبه اردشير، نام ميترا در رديف اهورامزدا قرار دارد. البته از نظر عقيدة ايماني مقام ميترا دون مرتبة اهورامزدا مي­باشد، ليكن در عقايد عامه، وي مرتبه و فرّبلند بالایی حاصل كرده و خداي بزرگ نور و روشنايي شناخته شده كه راستگويان را پاداش مي دهد و به آنان كه از او ياري جويند دستگيري مي­فرمايد و در كشمكش و نزاع نيكان بابدان در ظلمات اين حيات و در حيات عقبا به آنها نيرو و توان مي بخشد. عاقبت كار به جايي رسيد كه نزد زردشتيان در اعصار بعد عقيدة عجيبي به ظهور رسيد و گفتند كه اهورامزدا خود نيز به درگاه ميترا قرباني نياز می کند و آن هر دو، يعني اهورامزدا و ميترا، وايو، خداي باد را مي پرستند. همچنين عقيده به تقديس شربت الاهي عصارة هوما تا حدي ديگر بار رواج يافت و آن گياه را خدايي صاحب رواني علوي و شفا بخش و جمال افزا، با چشماني زرين تصور كردند و نيز قرباني هاي حيواني را كه زردشت تا آن حد از آنها بيزار بود و ناپسند مي داشت براي هوما و به نام او تقديم كردند، همان گونه كه در ريگ – ودا آمده براي آن شربت الاهي، خاصيت اعطاي طول عمر و خلود روح و خاصيت ضد مرگ (ناميرايي) قابل گرديدند.


زردشتيان به اين حد متوقف نشدند و به «فَروَشي»ها نيز معتقد گشتند. شناختن حقيقت ماهيت «فَروَشي»ها بسيار مشكل و دشوار است، زيرا آنها به عقيده ايشان داراي خاصيتي مركب و مخلوط مي­باشند. درآغاز گويا آنها را روان نياكان مرده مي­دانستند كه در برابر عبادت و پرستش زندگان به آنها بركت و هدايت مي­بخشيده، ليكن در ادوار بعد مرتبت آنها جلال و عظمت بيشتري حاصل كرد، تا آنكه داراي نفوس مستقل آسماني گشتند كه مانند جنيان يا موجودات لطيف نامرئي، هم آدميان  و هم آلهه را حفاظت و پاسداري می کنند. پس، بر آن رفتند كه هر فرد جاندار داراي فَروَشي خاصي است كه عنصر ابدي وجود اوست و همچنين موجوداتي نامرئي به نام سوشيانت در جهان هستند كه عالم را به نظم صلاح درمي آورند. كار به جايي رسيدكه گفتند: حتي امشاسپندان و يزدانها و حتي خود اهورمزدا هر يك به نوبت خويش داراي فَروَشي خاصي مي باشند. خلاصة كلام آنكه «فَروَشي» عنصر باقي و روح جاويداني ازلي هر موجود زنده مي باشد كه مانند «نفوس ناطقه» در فلسفة افلاطون قبل از حيات هر فرد موجود بوده و بعد از وفات او نيز وجود خواهد داشت. زردشتيان براي «فَروَشي» هاي اجداد خود نمازها خوانده و قرباني ها می کنند تا آنها را مدد كنند و رستگاري بخشايند.
مردم ايران در طول زمان نه تنها براي سلطنت وحداني اهورامزدا شركا و انبازهايي ايجاد كردند، بلكه از حدود معتقدات قديم آريايي اجدادي خود فراتر رفته، خدايان ساير اقوام و امم را نيز دردايرة عظمت ‌اهورامزدا داخل كردند. از اردشير دوم (404-358ق.م.) شاهنشاه هخامنشي، كتيبه اي موجود است كه در آن نخستين بار از خدايي مادينه به نام آناهيتا (ناهيد) يادكرده است. اين خدا كه به معناي خداي پاك و بي عيب است، مورد پرستش پادشاه قرار گرفته و اردشير براي او در بلاد بابل و شوش و اكباتان و دمشق و سارد مجسمه ها برپا ساخت. اصل و سرآغاز ايمان به آناهيتا درست معلوم نيست؛ همين قدر معلوم است كه او صورتي ديگر از خداي مادينة بابليها به نام عشتر بوده است كه دربارة او قبلا سخن گفتيم. در يَشت كه جزئي از اوستاست، سرودهایي در مدح و تجليل آناهيتا سروده شده، او را به عنوان الهه ستوده است كه جاري كنندة رودها و آبها از آسمان است تا زمينهاي هفت اقليم را آباد سازد و گياهان و اشجار را خرمي و سرسبزي اعطا كند و رمه هاي گاوان و گله هاي گوسپندان را  افزوني و بركت بخشد. اين الاهه مانند خداي عشتر بابلي، داراي قوة رشد دهنده و تولد است و بركات و عنايت او شامل حال زنان می شود و به آنها فرزندان و شير عطا مي فرمايد.
باري اين چنين مشاهده می شود كه اصل توحيد، آنچنان كه زردشت برقرار فرمود، رفته رفته جاي خودرا به تعدد الهه داد. در دين بهي نيز، مانند ديگر اديان و مذاهب، ابتدا پايه و مبادي لطيف و كلمات عالي درآغاز كار وضع شده، بعد خلايق به تدريج از افكار بلند و اعمال سودمند منحرف گشته و به مبادي جديدي كه سهل تر و به مذاق آنها خوشايندتر بود گراييده اند و عامل «عادت » و تمسك به سنن قديم بر ابداعات و افكار عالي لطيف غلبه يافته است .
سوم – اعتقاد به مبدأشروعامل تباهكاري وخطادرطول زمان، تحولي حاصل كرده؛ رفته رفته دين زردشت را به صورت يك آيين دو گانه پرستي اخلاقي درآورد. در برابر فرشتگان پاك نيك نهاد، روانهاي پليد و زيانكار، بيش از آنچه كه زردشت گفته بود، داراي هويت و شخصيت گشتند. انگره مينيو را گرچه زردشت به تلخي ياد می کند، معذلك او را حريف وخصم همتراز اهورامزدا، در اول به صورت مستقل، ندانسته است، ولي در طي زمان، انگره مينيو ابليسي نيرومند گرديده است كه در برابر اهورامزدا مقاومت می کند و آن هردو به صورت دو عامل متساوي با يكديگر به ستيزو نبرد پرداختند. در قطعات و اجزاي اوستا، كه ازآثار قرون اخير است، انگره مينيو را همشأن و همتراز اهورا مزد امي­شناسد تا به جايي كه می گویند آن دو در خلقت عالم به تساوي شريك و انباز بوده اند. فصل اول كتاب وَنديداد اهورا مزدا را چنين وصف می کند كه وي براي زردشت سرگذشت نزاع و كشمكش خود را با انگره مينيو درهنگام آفرينش جهان نقل كرده است. حتي بعضي ولايات و نواحي ايران را مخلوق و مصنوع خود دانسته و آنها را به زیور كمال و جمال مي آرايند، ولي انگره مينيو در برابر او نيز بي كار ننشسته و در مقابل هر ولايت خوب، ناحية بدي مي آفريند. سرماي يخبندان زمستان، حرارت سوزان تابستان، مارها و افعي هاي قتال، مورها و ملخهاي جانگزا، توانگران زيانكار، و جادگران سياهكار و خداوندان و امراي قبايل توراني (غير ايراني) و بالاخره صفات و اخلاق ذميم انساني، مانند شهوت و غضب و حسد و شك و بي ايماني و جادوگري و امثال آنها، همه را به وجود مي آورد تا به جايي كه برخي گناهان بزرگ، مانند دفن اموات و طبخ گوشت گنديده (كه از قبايح اعمال نزد زردتشتان قرون بعد است)، به زعم ايشان همه مخلوق و مصنوع انگره مينيو هستند و خلاصه آنكه اين اهرمن پليد براي كارهاي زيانبخش داراي نيرويي بي پايان مي­باشد. بنا به فصل 22 در همان كتاب، شمـارة بیماریهایی كه انگره مينيو خلق كرده است به 99999 مي رسد و سرانجام انگره مينيو بدترين و شديدترين اثر شوم را درجهان به وجود آورد، يعني «مرگ» را آفريد.
نيروي اهريمني زيان آور انگره مينيو به وجود هزاران ديو و شيطان كه خود آفريده بود، افزايش مي پذيرد و اين موجودات شرير او را به بديها و سيئات مدد می کنند از آن جمله اكامنه (انديشة بد) و اندار(ايندرا دروداها) و نئون هيتيا (ناساتيا در وداها) كه عبارت از دو ستاره توأمان در آسمان است و "سرو" و" فوور" و "زيري" و عدة بي پايان ديگر از ديو ها و روانهاي پليد زيانبخش همه در صف لشگريان انگره مينيو قراردارند. نبايد از نظر دور كرد كه دروغ نيز خود يكي از عوامل قوي شر است كه انگره مينيو آن را به صورت ديوي ماده آفريده و آن كشنده راستي است و آنقدر توانا و مقتدر مي باشد كه اهورامزدا خود در يكي از آيات كتاب يشت از او به شكايت آمده مي گويد: اگر فروشي نيرو مند ايمان به من ياري نمي­كرد همه گيتي را دروغ فرا مي گرفت و جهان جسماني سراسر به دست دروغ مي­افتاد.
البته حل مسئله مشكل خير وشر بدين طريق آسان است كه بگوييم همه نيكي ها از خدا و همه بدي ها از ديو است، ولي اين مقدمه، نتيجه ای را متضمن است كه بايد قهراً اذعان كردكه ديو اگرخالق حقيقي همه شرور است پس بالضروره او نيز مانند حق تعالي بايد ازليت داشته باشد و خود قبل از آفرینش موجودات، وجود داشته است، والا لازم مي آيد قائل به خلق شر و بدي به دست خدای خير و نيكي بشويم؛ البته با اين مقدمه و برهان منطقي جماعتي چند از زردشتيان به همين نتيجه كه لازمة آن قياس است معتقد گرديده و بدي را مخلوق خداي نيكي دانسته اند، ولي عده كثيری از مغان و پيشوايان این دين از اين نتيجة نامطلوب رو برگرداندند و در قرن 4ق.م. مبدئی جديد و اصلي نو وضع كردند كه شبيه است به نظريه جسماني جديد كه در فلسفه به وجود آمد، ولي اكثريت زردشتيان آن را نپذيرفته مردود دانستند. به زعم اين فرقه، آن هر دو نيرو، يعني موجد خير و موجد شر، اهورامزدا و انگره مينيو، از يك منبع ازلي واحد كه مبدأ كيهان است به نام زروان موسوم ميباشد تراوش كرده اند كه همان (مكان و زمان) است. به اين قياس گرچه يزدان و ديو در طول زمان متساوي و هم تراز گرديدند، ولي عاقبت فتح و غلبه نصيب اهورامزدا خواهد بود پس مخالفت و دشمني با شر مهمترين وظيفه هر آدمي نيك كردار و نيكو پندار خواهد بود.
چهارم آنكه موضوع نبرد آدمي باديوها و اهريمنان درميدان بزرگ زندگي در آغاز ظهور زردشت اساساً امري اخلاقي بوده است، ولي اين مسئله در ادوار بعد كتاب اوستا مخصوصاً در قسمت ونديداد، صورت تشريفاتي به خود گرفته است و براي نزاعها و جدالها با ديوان و عوامل شر، بعضي مناسك و رسوم براي آدميان وضع گرديد، و از اين رو، تغيير هدف منظور موجب شد كه بعضي از اعمال و عبادات قديم، كه براي تنزيه و تطهير انسان از سحر و جادو مقرر شده بود، در آن صورت مخالفي به خود گرفت؛ بدين معني كه منظور از باطل كردن نيروي ديوان و دوري اهريمنان از روان انساني كتاب ونديداد التزام مسائل اخلاقي و تعاليم روحاني را رها كرده، براي جلوگيري از آن اهريمنان دستور استعمال افسونها (منتره ها) را توصيه نمود؛ اين همان منتره هاست كه نزد هندوان و پيران وداها  نيز مصطلح مي­باشد. خواندن بعضي آيات و قرائت بعضي عبارات كه از كتاب گاتهاي زردشت اخذ شده براي افسون ديوها و خنثي ساختن عمل ايشان لازم و سود مند شمرده شده است؛ بالاخره گفته اند كه كتاب گاتها سراسر افسوني است كه تكرار و تلاوت آن بدون انقطاع - خواه خواننده معاني آن را درك كند يا نكند- براي جلوگير ي از شياطين شرير مؤثر و سودمند مي­باشد.
علاوه بر تلاوت منتره ها، وسيله مؤثر ديگري براي باطل كردن عامل شر و ايمن ماندن از آزار ديوها همانا شرب شربت الاهي هوما شناخته شد. هم امروز پارسيان هند ساقه و شاخ يك نوع نبات مقدس را گرفته و آن را در هاوني كوبيده، عصارة آن را با شير و آب مقدس مي آميزند و موبدان و روحانيون زردشتي در هنگام انجام مراسم عبادت آن را مي نوشند و مي­نوشانند و اين عمل با تمام تشريفات آن تقريباً همان كاري است كه هزاران سال قبل از اين، طوايف هند و آريایي در سواحل رود سند به جا مي آورده اند. از همة اينها بالاتر و مهمتر براي حفظ انسان از شر و ايمن ماندن آن از تأثير عامل بدي و پليدي همانا آدابي چند براي تطهير مقر كرده اند. به موجب كتاب ونديداد تماس با جسد مردگان سرچشمة آلايش و پليدي است و هر كس كه كالبد ميتي را لمس كند بايستي بي درنگ غسل كند و خود را مطهر سازد. اين تطهير با آب و گاهي با بول گاو توصيه شده است. نزد پارسيان جديد و قديم، اجساد اموات به قدري نجس و ناپاك شناخته مي­شدند كه دفن كردن آنها در خاك يا غرق كردن در آب يا سوزاندن در آتش، گناهی بزرگ به شمار مي آمد؛ چه آن جسم پليد عناصر مقدس خاك و آب و آتش را ملوت و پليد خواهد ساخت. در اوايل عهد، زردشتيان قديم كالبد اموات را بر روي بستري از سنگ یا بر فراز توده اي از آهك مي­نهاده اند يا در تابوتي از سنگ در بسته مي­گذاشتند تا آن شیيء نجس از عناصر آب و خاك دور بماند. در اين زمان، جايگاهي عظيم و مرتفع بنا می کنندكه آن را «برج خاموشان» مي نامند. در آن بناي بدون سقف و روگشاده، اجساد اموات را مي گسترده اند تا مرغان هوا و حشرات زمين آنها را طعمه خود سازند و نابود كنند. همچينين هر عضوي از اعضاي جسد مرده يا قسمتي از بدن زنده قطع شده باشد، مانند بريدة ناخن يا چيدة مو ايضاً ناپاك و پليد شمرده می شود. آب دهان انداختن، خاصه در حضور شخص ديگر، عمل منكر است، حتي هوايي كه با تنفس از ريه خارج شود، موجب نجاست است؛ از اين رو، حتي در عصر حاضر موبدان و روحانيون درهنگام افروختن آتش مقدس در آتشكده ها با دستارچه دهان را مي بندند تا نفس پليد ايشان به آن عنصر پاك اصابت نكند. بعضي جانوران مردارخوار مانند مورچه و مگس و كرم، همه نجس و ناپاك محسوب می شوند كه آنها را انگره مينيو آفريده است؛ همچنين مار و كژدم و وزغ نيز همه مصنوع و مخلوق اویند. در ازمنة قدیم مجوسان واجب مي­دانستند كه صدها و هزارها از اين جانوران را به عنوان عبادت و كسب فيض هلاك سازند؛ ثوابي كه موجب خشنودي اهورامزدا خواهد شد. و اگر انساني اين حشرات ناپاك را لمس كند بايد در حال عمل تغسيل را به جا آورد و تن خود را بشويد.
اين انتقال مذهب از مبادي اخلاقي معنوي به سوی اعمال و تشريفات ظاهري رسمي و تطهيرات معمولي، يكي از خصايص نمايان تاريخ تحول دين زردشت است.


پنجمين تحولي كه در اعتقادات زردشتيان به ظهور رسيد و صورت منظمي به خود گرفت، مسئله حيات عقباست كه مبتني بر يك نظام افكار و تصورات متشكل با جزئيات اوصاف و تفصيلات بسيار مي باشد.
آنان در باب آینده انسان و زندگی پس از مرگ وشمار حساب اعمال بسیار سخن گفته اند و بر آنند که چون چهارروز از مرگ كسي بگذرد، زندگاني ديگر او آغاز می شود. در سه شب نخستين، دوران او بر سر پيكر خاكي او مي نشيند و در گذشتة كردارها و پندارها و گفتارهاي خوب و بد خود انديشه می کند. هرگاه او نفسي نيكو كار و راستين باشد، هر آينه در اين زمان فرشتگان پاك گوهر، وي را نوازش خواهند داد و اگر بدكار و دروغ زن باشد، ديوان پليد برفراز تارك او به پرواز درآمده، او را آزار مي رسانند و سرانجام او را كشان كشان به كيفرگاه مي­كشند. چون روز چهارم دررسد، روان مرده به سوي پل چينوت (پل صراط) كه گذرگاه همه مردگان است، روان می شود و در برابر آن پل ميترا و همكارانش، يعني سروش و رانشو او را به داوري مي خوانند. در دست راشنو ترازويي است كه در دوكفه آن كردارهاي نيك و بد او را مقابل نهاده مي سنجند. پس،دربارة او فرجامي صادرمي­گردد و روان مرده به سوي پل چينوت روان می شود تا از آن درگذرد. دركتاب بند هشن5 آمده است:
«در ميان اين پل تيغه اي تيزتر از دم شمشير جاي دارد و در زير آن جايگاه دوزخ است. چون روانهاي مردگان به آنجا مي رسند، اگر راستكار و راست كردار باشند آن تيغة تيز در برابر ايشان پهن شده،گذرگاهي نرم می شود، ليكن اگر بدكردار و دروغ پيشه بودند آن تيغ بر آنها راه را مي بندد. همين كه مرده سه گام دير بر مي دارد – كه يكي نمايندة انديشه هاي بد و ديگري سخنان ناسزا و ديگري كارهاي زشت اوست كه در روزگار زندگاني از او سر زده – آن تيغ او را به دو نيمه مي شكافد و از فراز پل در شيب دوزخ فرو مي افكند».

هم درآن كتاب در وصف عبور روان مرده از آن پل تصويري جالب مذكور است كه به تفصيل توصيف می کند چگونه بر فراز پل «دين » يعني ضمير آن مرده بر او مجسم مي گردد. اگر نيكو كار باشد به صورت دوشيزه اي خو ب رو، و اگر بدكردار باشد به چهرة عجوزي زشت نمايان می شود كه هر دو همان تجسم اعمال اوست و او را به نوبت نوازش يا آزار مي رسانند.

آنگاه كه روان نيكو كار گام بر پل چينوت نهد، بويي خوش، از فدوس بر او بوزد كه نكوتر از بوي مشك و عبير باشد و چنان شامه نواز است كه همه بويهاي خوش با آن برابر نیايد. چون به ميانة پل رسد، پديده اي به او رخ نمايد، چنان زيبا كه هزگر خود كسي بدان زيبايي نديده باشد. چون آن پديده بر روان او هويدا گردد، روان به وي گويد: «توكيستي بدين نيكرويي كه من هرگز چنين رويي نيكو و فرخنده نديده ام؟»
پديده گويد: «من كردارهاي نيك تو هستم . من از نخست، خويشتن نيكو روي بودم، اما كردارهاي تو مرا زيبا ساخت». آنگاه دست در ميان او افكند و هردو به شادي بسيار، سبكبال به فردوس شوند.

اما روان مكردم تبهكار؛ چون گام بر پل چينوت نهد، بادی سخت گزنده و گنده ناك از دوزخ بر او بتازد. چندان گنده بوي و عفن كه هرگز در تمامي عفونتهاي چركين جهان آن را مانندی نياید و هيچ بویي ناخوشتر از آن نباشد؛ وي اين گنده بوي ناخوش را به سزاي آن بديها كه خود كرده است دريابد.
چون به ميانة پل درآيد، شبحي هول، به غايت  زشت و ترسناك، كه هرگز بدان زشتي و هراس آفريني نديده باشد، به او در وي آورد. از آن شبح چنان بترسد كه خواهد، چون گوسپندي كه از بيم گرگ درنده مي رمد، بگزيرد. آن شبح بر او بانگ زند: «از چه خواهي گريخت؟» روان گويد: «تو كيستي بدين زشتي و ترس آفريني كه هيچ چهره اي را چنين ناهنجار، زشت و هراس افزاي كه تو هستي به جهان نديده ام؟» شبح گويد: «من كردار بد تو هستم. من از نخست، خويشتن زشت بودم، اما كردار بد تو روز به روز مرا زشت تر بگردانيد. اينك تو مرا چنين پتيارة زشت كرده‌اي و ما بايد هر دو باهم، تا روز رستخيز شكنجه شويم» آنگاه دست در ميان او كند و به آغوشش كشد و با يكديگر از فراز پل به دوزخ سرنگون شوند. اين تصورات و انديشه ها كه زردشتيان قرون بعد در دين شارع نخستينِ كيش خود به وجود آوردند، همانا مبتني بر اصل و قاعده اي است كه خود آن مرد بزرگ بنياد نهاد و گفت: «هركس مسئول عمل خود است و دستاوردهاي سرنوشت او در حيات ديگر معلوم خواهد شد».
همچنين در روايات ديگر گفته شده است آن كساني كه نيكي و بدي در دو كفة ترازوي اعمال ايشان برابر باشد به «همشتكان » (اعراف) فرستاده می شوند كه در عالم برزخ كه در ميان زمين و آسمان قرار دارد جاي گيرند. و نيز گفته اند كه دوزخ از طبقاتي چند تركيب شده كه طبقة سفلاي آن در اعماق زمين قراردارد، جايي كه ظلمت و تاريكي ضخيمي آن را فرا گرفته و بوي گند از آن متصاعد است. آسمان را همچنان طبقاتي است كه به طرف اعلا صعود می کند و قرارگرفتن در هرطبقه به تناسب اعمال صالح و افكار مستحسن وكلمات طيباتي است كه شخصي مرده به جا آورده و به فراخور حال او در يكي از آن طبقات برين در سرزمين اجرام عِلوي و كواكب و ماه و خورشيد قرار مي گیرد و روح آدمي پيوسته صعود می کند تا به طبقة برترين مي رسد كه «گاردومان» يعني «خانه نغمات» نام دارد و آدم خوش پندار در آنجا مكان يافته از لذايذ و نعمت هایي كه بالاتر از آن  تصور نمی توان كرد متنعم و برخوردار است تا روز شمار در رسد و هنگام رستا خيز فراز آيد.
براي تعيين موقع آن روز واپسين، متأخران آن طايفه معتقد به «دور زمان» شده و براي هر دور مدت سه هزار سال قایل گرديده اند و گفته اند كه يشت زردشت در آغاز دروة آخرين ظهور فرمود. بعد از او سه تن نجات دهندة ديگر پياپي به فواصل هزار سال خواهند آمد. نخستين ايشان كسي بوده به نام اوشتار كه درست هزار سال بعد از زردشت پديدار گشت، و دومين كه اوشتارماه نام داشت دوهزار سال بعد از زردشت به جهان آمد و سرانجام آخرين ايشان كه سوشيانت نام دارد در رأس هزارة سوم كه آخر الزمان است در مي رسد و روزگار با او پايان مي پذيرد و اين هر سه ازنسل و نژاد زردشتند، زيرا كه تخمه و بذر خود او به اعجاز يزداني در درياچه اي دركشور ايران نهفته و ذخيره گشته است و در سر هر هزاره سه دوشيزة پاك گوهر عِلوي درآن درياچه غوطه مي زنند و آن تخمة الاهي را به روي جهان مي آورند.
چون سوشيانت يا «مسيح موعود» ظهور كند، آخر الزمان آغاز مي شود و آن روز نشور است و مردگان برمي­خيزند و زمين و آسمان از باشندگان خود تهي مي گردد. پس، انجمني عظيم براي داوري و حساب كردار بندگان فراهم مي آيد و در بارة هريك از ارواح گذشته، فرمان يزداني صادر خواهد شد. درآن روز فرقة نيكان از زمرة بدان جدا می شوند و سيلي از فلز مذاب بر فراز زمين فرو مي بارد و آن سيل دمان و خروشان به سوي دوزخ روان مي گردد و سراسر زمين را كه در بستر آن قرار دارد طعمة آتش سوزان خود مي­سازد. بديها و پليديها را نابود می کند تمام آدميزادگان در اين سيلاب آتشين غوطه­ور مي­گردند، ليكن براي نيكو كاران و راستان گواراتر از شير گرم خواهد بود، زيرا در نهاد ايشان اثري از پليدي و زشتي باقي نيست. اما بدكرداران و دروغگويان طعمة آن سيل آتشين می شوند كه آنچه را از عنصر بدي و دروغ در نهاد ايشان مخمر است مي سوزاند و اگر در آن عنصر خيري باشد باقي مي ماند. در پيكار آخرين كه بين اهورامزدا و سپاهش با اهريمن و لشكر يانش در می گیرد، اهریمن و اتباع او هزيمت نهايي يافته، به آتش فرو مي افتند و جاودانه نابود مي گردند6. پس آن كسان كه از اين آزمايش و ابتلا به سلامت ودرستي بيرون آيند در زمين و آسمان نوين، مردان همه به سن چهل و كودكان به سن پانزده، با دوستان و خويشاوندان در كمال خوشي و خرمي زندگاني جاويد خواهند كرد و اين جهان ابدي و سرمدي ابدالاباد بر جاي خواهد ماند.

منبع : جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمی ـ فرهنگی،1383 صص447 تا483.

1. بايد بيفزايم كه هزار سال بعد از آن گروهي وسيع تر از قبايل هند و اروپايي كه سوار كاري را نيك آموخته بودند به جنوب سرازير شدند تا به اين گروه مستقر درايران بپيوند ند و باآنها به سوي خليج فارس پيش بروند.
2. فرشته داور و عدالت كه مردگان زير نظر اويند.
3. ويشتاسپ يا ويشتاسپا يا هيستا سپس به نظر بعضي از محققان همان پدر داريوش (دارا كبير است)، ليكن اين قضيه با مفاد (گاتها ) تعارض دارد و صحت آن تأييد نمي شود.
4. نفس پلید يا داثنا ،كه به صورتهاي گوناگون از قبيل مركز اخلاق شخص ،طبيعت والا، خصوصيت، و بالاخره وجدان ترجمه شده است (و اگر معني وجدان داشته باشد، به اين مفهوم است كه روان پليد باوجدان معذب بر سر پل صراط مي رسد.-و.)
1- پس از عهد زردشت،اين مفهوم سر گذشتي تاريخي يافت كه درآينده از آن سخن خواهيم گفت.
5. كتاب «بند هشن» در مبادي و اصول ديني زردشت ظاهراً بعد از غلبة اسلام به زبان پهلوي كه هنوز درجنوب غربي ايران تكلم ميشد. نگاشته شده است. اين كتاب ديگري به نام «دينكرت » مجموعه اي از آداب واطلاعات ديني زردشتيان را تشكيل مي دهد.
6. درمورد پايان كار اهريمن، عقايد يكسان نيست. بعضي گويند در رستاخيز شري، او را به ظلماتي ديگر خارج از اين جهان مي كشاند تا پنهان بماند يا، به گفته برخي ديگر خود را سرانجام نابود سازد.

©2007 tgh.ir